پایان سال و غافلگیر شدن مامان ...
وقتی بابا جون برام عیدی گوشی موبایل خرید و من گوشیهای قدیممو بیخیال شدم ،خواستم تا عکسها و مطالب را از اون گوشیها به گوشی جدید انتقال بدم . داشتم عکسهارو میدیدم که یکعدفه با عکسهایی از روزهای اول تولدت مواجه شدم که بابا جون تو بیمارستان و خونه ازت گرفته بود . اینقدر ذوق کردم که نگو . خیلی خوشحال شدم . تمام خاطرات برام زنده شدند . وای خدای من چه عکسهای نازی از دختر کوچولوی یه روزه من ... و حالا ... فلش بکی به گذشته اینجا شروع نشستنت بود ...
نویسنده :
مامان
11:43